روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
ازکجا آمده ام ، آمدنم بهر ِ چه بود
به کجا میروم آخر ننمائی وطنم
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حلّ معمّا نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر اُفتد نه تو مانیّ و نه من(خیّام)
هر کُتب خرد که هست اگر بر خوانند
در پرد? اسرار شدن، نتوانند
صندوقچ? سرّقدم، بس عجب است
در بند و گشادش، همه سرگردانند(عراقی)