گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست
گرچه مجنونم و صحرای جنون جای منست
لیک دیوانه تر از من،دل شیدای منست
آخر از راه دل و دیده سرآرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو درپای منست
رخت بربست ز دل شادی و ،هنگام وداع
با غمت گفت که:یا جای تو یا جای منست
جامه ای را که به خون رنگ نمودم،امروز
برجفا کاری تو شاهد فردای منست
سرتسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود
با همه جور و ستم همت والای منست
دل تماشایی تو،دیده تماشایی دل
من به فکر دل و خلقی به تماشای منست
آنکه در راه طلب خسته نگردد هرگز
پای پر آبله بادیه پیمای منست
خدای من! با نعمتت مرا آغاز
کردی؛ پیش از آن که چیزی به یادآمدنی باشم و از خاکم آفریدی و سپس در
صلبها جایم دادی؛ ایمن از سختیهای دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و
من در دهلیزهای تاریخ و زوایای قرون، هماره از صلبی به رحمی کوچ میکردم و
این لطف و احسان تو بود که مرا در زمان حکام کفر و در زمان عهدشکنان
پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندی و در وجود نیاوردی؛ بلکه زمانی روح
آفرینش در من دمیدی که بستر هدایت را از پیش گسترده بودی و جاده سعادت را
هموار کرده بودی.
تو مرا از آبی ریختنی سرشتی و در
ظلمات سه گانه میان گوشت و پوست و خون، سکنایم دادی. نه مرا در کار خلقتم
گواه گرفتی و نه کاری از آفرینش را بر دوش من گذاشتی و سپس، مرا تمام و
کمال، بیهیچ عیب و نقص، بر هودج هدایت نشاندی و به سوی دنیا گسیل داشتی و
مرا در گهواره کودکی با دستهای ملاطفتت حفظ کردی و از میان غذاها، شیری
خوشگوار برایم برگزیدی و دلهای
پرستاران را بر من مهربان کردی و مهربانی مادران را به کفالت من گماشتی و
مرا از شر جن و انس در امان داشتی و مرا در مسیر تعادل از پرتگاههای زیادی
و کاستی محافظت کردی.
پس تو بزرگ و عزیز و بلند مرتبهای؛ ای بخشندگی محض وای مهربانی تمام!
خدایا! من شهادت میدهم با تمامی
وجودم، از قله حقیقت ایمانم و از بلندای بنای محکم یقینم، با خلوص و صراحت
توحیدیام و از اعماق پوشیده ضمیرم، با بندبند رگهای دیدگانم و روشنایی
چشمانم، با چینها و چروکهای صفحه پیشانیام، با زوایای حفرههای وجودم،
با نرمینه پرههای بینیام، با تارها و دهلیزهای پرده شنواییام، با تکتک
اجزای لبهایم و با تمامی حرکات کلام آفرین زبانم، با فراز و نشیبها و چم و
خمهای دهان و آروارهام و رستنگاه دندانهایم، با همه مجاری خوردن و
آشامیدنم، با جزء جزء بشره مغزم و پوست سرم، بانخاع و رگهای ریسمان گونه
گردنم، با قفسه سینهام، با رگهای طناب آسای حمایل بر دل و جگرم، با
بندهای پوشیده دلم، با اجزای کنارههای جگرم، با محتویات غضروفهای
دندههایم، با گیرههای بندبند مفاصلم، با انقباض عضلاتم، با گوشههای
سرانگشتانم، با گوشتم، خونم، مویم، پوستم، عصبم، نایم، استخوانهایم، مغزم،
رگهایم و با همه اعضا و جوارحم که از اوان کودکی و شیر خوارگی در من
تافته و بافته شده، با آن چه زمین از من میشناسد و حمل میکند، با خواب و
بیداریام، با حرکت و سکونم و با رکوع و سجودم؛ خدای من! با همه اینها
شهادت میدهم که اگر در عمری جاودانه سر کنم و تمام هم و غم و تلاشم را بر
شکرگزاری یکی از نعمتهای تو بگذارم، نمیتوانم. خدای من! حتی شکر یکی از
نعمتهای تو را نمیتوانم؛ مگر باز به لطف و عنایت و توفیق تو که آن نیز
شکری تازه و جاودانه میطلبد و ثنایی تازهتر و ماندگارتر.
آری معبودم! اگر من و تمام خلق
شمارندهات، همت کنیم و حرص بورزیم که نعمتهای قدیم و جدید تو را ـ نه
سپاس بگزاریم که ـ بشناسیم و در شماره آوریم، نمیتوانیم؛ محال است
بتوانیم.
... و چگونه بتوانیم؛ در حالی که خودت در کتاب ناطقت و اخبار صادقت گفتهای:
«وَ اِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصوها؛ اگر بخواهید نعمتهای خداوند را بشمارید، نمیتوانید».
خدایا! مرا آزرمناک خویش قرار ده، بدانسان که انگار میبینمت و مرا آن گونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس میکنم.
دعای عرفه امام حسین علیهالسلام، ترجمه سید مهدی شجاعی
بر گرفته از: مجله پرسمان، شماره 29
خدای من! با نعمتت مرا آغاز
کردی؛ پیش از آن که چیزی به یادآمدنی باشم و از خاکم آفریدی و سپس در
صلبها جایم دادی؛ ایمن از سختیهای دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و
من در دهلیزهای تاریخ و زوایای قرون، هماره از صلبی به رحمی کوچ میکردم و
این لطف و احسان تو بود که مرا در زمان حکام کفر و در زمان عهدشکنان
پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندی و در وجود نیاوردی؛ بلکه زمانی روح
آفرینش در من دمیدی که بستر هدایت را از پیش گسترده بودی و جاده سعادت را
هموار کرده بودی.
تو مرا از آبی ریختنی سرشتی و در
ظلمات سه گانه میان گوشت و پوست و خون، سکنایم دادی. نه مرا در کار خلقتم
گواه گرفتی و نه کاری از آفرینش را بر دوش من گذاشتی و سپس، مرا تمام و
کمال، بیهیچ عیب و نقص، بر هودج هدایت نشاندی و به سوی دنیا گسیل داشتی و
مرا در گهواره کودکی با دستهای ملاطفتت حفظ کردی و از میان غذاها، شیری
خوشگوار برایم برگزیدی و دلهای
پرستاران را بر من مهربان کردی و مهربانی مادران را به کفالت من گماشتی و
مرا از شر جن و انس در امان داشتی و مرا در مسیر تعادل از پرتگاههای زیادی
و کاستی محافظت کردی.
پس تو بزرگ و عزیز و بلند مرتبهای؛ ای بخشندگی محض وای مهربانی تمام!
خدایا! من شهادت میدهم با تمامی
وجودم، از قله حقیقت ایمانم و از بلندای بنای محکم یقینم، با خلوص و صراحت
توحیدیام و از اعماق پوشیده ضمیرم، با بندبند رگهای دیدگانم و روشنایی
چشمانم، با چینها و چروکهای صفحه پیشانیام، با زوایای حفرههای وجودم،
با نرمینه پرههای بینیام، با تارها و دهلیزهای پرده شنواییام، با تکتک
اجزای لبهایم و با تمامی حرکات کلام آفرین زبانم، با فراز و نشیبها و چم و
خمهای دهان و آروارهام و رستنگاه دندانهایم، با همه مجاری خوردن و
آشامیدنم، با جزء جزء بشره مغزم و پوست سرم، بانخاع و رگهای ریسمان گونه
گردنم، با قفسه سینهام، با رگهای طناب آسای حمایل بر دل و جگرم، با
بندهای پوشیده دلم، با اجزای کنارههای جگرم، با محتویات غضروفهای
دندههایم، با گیرههای بندبند مفاصلم، با انقباض عضلاتم، با گوشههای
سرانگشتانم، با گوشتم، خونم، مویم، پوستم، عصبم، نایم، استخوانهایم، مغزم،
رگهایم و با همه اعضا و جوارحم که از اوان کودکی و شیر خوارگی در من
تافته و بافته شده، با آن چه زمین از من میشناسد و حمل میکند، با خواب و
بیداریام، با حرکت و سکونم و با رکوع و سجودم؛ خدای من! با همه اینها
شهادت میدهم که اگر در عمری جاودانه سر کنم و تمام هم و غم و تلاشم را بر
شکرگزاری یکی از نعمتهای تو بگذارم، نمیتوانم. خدای من! حتی شکر یکی از
نعمتهای تو را نمیتوانم؛ مگر باز به لطف و عنایت و توفیق تو که آن نیز
شکری تازه و جاودانه میطلبد و ثنایی تازهتر و ماندگارتر.
آری معبودم! اگر من و تمام خلق
شمارندهات، همت کنیم و حرص بورزیم که نعمتهای قدیم و جدید تو را ـ نه
سپاس بگزاریم که ـ بشناسیم و در شماره آوریم، نمیتوانیم؛ محال است
بتوانیم.
... و چگونه بتوانیم؛ در حالی که خودت در کتاب ناطقت و اخبار صادقت گفتهای:
«وَ اِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصوها؛ اگر بخواهید نعمتهای خداوند را بشمارید، نمیتوانید».
خدایا! مرا آزرمناک خویش قرار ده، بدانسان که انگار میبینمت و مرا آن گونه حیامند کن که گویی حضور عزیزت را احساس میکنم.
دعای عرفه امام حسین علیهالسلام، ترجمه سید مهدی شجاعی
بر گرفته از: مجله پرسمان، شماره 29